درددلهای آقای رضوی رئیس کارخانه بعثت

راه اندازي کسب وکار و فعاليت صنعتي، نياز به توانايي برقراري ارتباط دارد

اگر علل عدم پيشرفت کشورمان را کالبدشکافي کنيم، به همين فاکتورهاي ساده ميرسيم؛ عدم برقراري ارتباط با ديگران..

هم فال بود و هم تماشا. مصاحبه با آقاي رضوي را مي‌گويم. بازديد از اولين و بزرگ‌ترين کارخانه ساخت تجهيزات رسانه‌اي کشور، آن هم در پرديس. با اين خيال که هم کارخانه را ورانداز مي‌کنيم و هم مي‌توانيم يک دل سير برف‌بازي کنيم، راهي نزديکي رودهن شديم. اما انگار آلودگي هواي تهران، ديگر مختص اين ابرشهر نيست. هوا در رودهن همان‌قدر آلوده بود که در شهر تهران آلوده است؛ آن هم مرکزش، مثلا اطراف ميدان انقلاب. از برف هم خبري نبود. از تاکسي پياده شديم و پا کشيديم تا دم در کارخانه بعثت. قرارمان ساعت 9 صبح بود. آقاي رضوي با لبخند به استقبالمان آمد و راهنمايي‌مان کرد داخل. ما خيال مي‌کرديم طبق معمول قرار است دور ميزي بنشينيم و گپ بزنيم، اما اين‌طور نشد. آقاي رضوي برايمان توري ترتيب داده بود که خيالم را برد به روزهاي دبستان و  اردوهاي علمي و بازديد از کارخانه‌ها. همان‌قدر قديمي، همان‌قدر خاک‌گرفته.

سیامین سال راهاندازی بعثت

سفرمان را از همان حياط کارخانه آغاز کرديم. چند نفر از کارگران مشغول کار روي کرين جديدي بودند که کارخانه بعثت در حال ساختنش بود؛ کريني 12 متري که اين امکان را به فيلم‌بردار مي‌داد که دوربين را از همان ابتداي دستگاه کنترل کند. حتما چشمتان به اين حجم دراز فلزي افتاده! دوربين روي سرش نصب مي‌شود براي تصوربرداري از محوطه‌هاي بزرگ. از چندوچون کار پرسيديم و آقاي رضوي گفت: «کارخانه بعثت امسال سي‌امين سال تاسيسش را سپري مي‌کند. ما در کارخانه بعثت 90 محصول رسانه‌اي را توليد مي‌کنيم؛ تجهيزاتي که در شبکه‌هاي تلويزيوني استفاده مي‌شود. مردم بيشتر جلوي دوربين را مي‌بينند و از پشت آن بي‌خبرند؛ تجهيزات نور، صدا و تصوير و...

تا هفت، هشت سال پيش ما وسايلمان را تحت ليسانس کمپاني‌هاي معتبر اروپايي مي‌ساختيم، ولي بعد از ماجراي تحريم‌ها دست به مهندسي معکوس زديم. همين دستگاه کرين اگر لوگوي بعثت رويش نخورده باشد، گمان مي‌کنيد براي يک شرکت اروپايي است. به جز قطعات الکترونيکي باقي موارد را خودمان مي‌سازيم. حتي سوکت و کابل را هم مجبوريم خودمان بسازيم. کارخانه آلماني ديگر کابل را هم به ما نمي‌دهد. من مجبور شدم خودم شخصا کابل را مهندسي معکوس کنم.»

صادرکننده تجهیزات سینمایی

از حياط راهمان را کشانديم به داخل ساختمان. سوله نسبتا بزرگي بود، دو طبقه. در که باز شد، صداي همهمه و  هياهوي دستگاه‌ها پيچيد توي فضا؛ دستگاه‌هاي بزرگي که هر کدام مشغول کاري بودند. يک دستگاه قطعه طراحي مي‌کرد و دستگاه ديگر سمباده مي‌زد. دستگاهي وظيفه‌اش پانچ کردن ورقه‌هاي بزرگ آلومينيومي بود و آن يکي ساختن پيچ و مهره. از ماشين‌ها مي‌پرسم و آقاي رضوي مي‌گويد: «تجهيزات کارخانه بعثت بسيار گران‌قيمت است. ممکن است دستگاهي حتي دو ماه هم در سال روشن نشود، ولي ما ترجيح مي‌دهيم همه چيز را خودمان بسازيم. از يک طرف تحريم و از طرف ديگر ضعف موارد توليدي ديگر کارخانه‌ها. ما براي اطمينان از درست کار کردن محصولمان مجبور شديم قفل هم بسازيم. پيچ و مهره و واشر هم بسازيم. چون اگر سفارش کار به جايي بدهي، آن کيفيت بايد و شايد را تحويلت نمي‌دهند. حتي ما مواد اوليه را هم از خارج مي‌آوريم و دپو مي‌کنيم. براي اين‌که بتوانيم با اجناس خارجي رقابت کنيم.»

از آقاي رضوي در مورد صادرات مي‌پرسم، مي‌گويد: «ما 17 سال است که محصولاتمان را صادر مي‌کنيم. هشت سال است که استوديوهاي کشورهايي مثل لبنان و سوريه و عراق و امارات از تجهيزات ساخت کارخانه بعثت استفاده مي‌کنند. ما سال گذشته 250 هزار دلار براي کشور ارزآوري کرديم.»

راه افتاديم به سمت در کارخانه، رسيده‌ايم به بخشي که پروژکتور مي‌سازند؛ پروژکتورهايي که در استوديوهاي تلويزيوني نصب است. آقاي رضوي قيمت هرکدامشان را 13 ميليون تومان اعلام مي‌کند و مي‌گويد ممکن است در يک استوديوي تلويزيوني بيش از 60 عدد از آن‌ها استفاده شود. آقاي رضوي و دوستانش توانستند تکنولوژي پروژکتورهاي آلماني را هم مهندسي معکوس کنند و حالا پروژکتور با لوگوي بعثت توليد مي‌کنند.

از آقاي رضوي در مورد رابطه‌شان با سينماگران داخلي و صدا و سيما مي‌پرسم، مي‌گويد: «خيلي‌ها اصلا نمي‌دانند چنين کارخانه‌اي وجود دارد. همه‌اش برمي‌گردد به مشکلاتي که در سازمان‌هايي مثل صدا و سيما و بنياد فارابي هست. اين مهم‌ترين دليل براي ديده نشدن کارخانه ماست. سال پيش مسئول بنياد فارابي،  شبانه از کارخانه بعثت بازديد کرد. اصلا باورش نمي‌شد در ايران چنين کارخانه‌اي وجود داشته باشد. بعد از بازديد از بعثت براي اولين بار نمايشگاه سينکس يا ابزار سينمايي را در کنار جشنواره فيلم فجر سال گذشته بر پا کردند. بعثت بود و چند کارخانه ديگر. بعد از همان نمايشگاه بود که در همايش اقتدار ملي بعثت به‌عنوان کارخانه نمونه کشوري انتخاب شد.»

استفاده بهینه از تکنسینها

نکته‌اي که در کارخانه بعثت توجه‌تان را جلب مي‌کند، تعداد کم کارگران و تکنسين‌ها در مقايسه با دستگاه‌هاست. آقاي رضوي مي‌گويد هر نفر در کارخانه بعثت دو يا سه دستگاه را کنترل مي‌کند. ما از سالن اصلي به يک راهرو و بعدش به يک سالن ديگر رفتيم. حاج کاظم نامي در هر سه سالن و به فاصله زماني پنج دقيقه بالاي سر يک دستگاه بود! از قيمت دستگاه‌ها مي‌پرسم و به‌روز بودنشان. آقاي رضوي مي‌گويد: «بيش از سه ميليون دلار دستگاه در کارخانه بعثت موجود است که ما اين‌ها را از 15 سال پيش ذره‌ذره خريديم. مي‌توانيد تمام بانک‌ها و وزارت‌خانه‌ها را چک کنيد. ما يک ريال وام و تسهيلات نگرفتيم. خودتان بهتر مي‌دانيد در مسير گرفتن تسهيلات مسائل و مشکلاتي هست که ما هم زير بار نمي‌رويم.»

مي‌پيچيم توي سالن ديگري، صداي سنگ‌کاري و فرزکاري توي هوا پيچيده. باز هم حاج کاظم! آچارفرانسه‌اي است براي کارخانه آقاي رضوي. از تبليغات کارخانه مي‌پرسم، مي‌گويد: «سايتي داريم که در آن تمان محصولاتمان را معرفي مي‌کنيم. اگر شما در اينترنت سرچ کنيد، مثلا کرين، اسم کارخانه بعثت هم جزو سازندگانش هست. کشورها و کمپاني‌هاي خارجي کار ما را در نمايشگاه‌هاي بين‌المللي تحسين مي‌کنند. آن وقت ما بايد کلي زور بزنيم و هوار بکشيم تا بتوانيم مثلا چند ميز صدا را به صدا و سيما بفروشيم و نگذاريم با قيمت خيلي بيشتر جنس نامرغوب وارداتي خريداري کنند.»

کارخانه در کارخانه

کارخانه بعثت شبيه هزارتو است، اصلا خيال نمي‌کني آن‌قدر سالن و راهرو داشته باشد و آن‌قدر وسيله در آن‌جا توليد شود. رسيديم به سالن درازي که آقاي رضوي مي‌گفت کارخانه ديگري است! تنها کارخانه ساخت پرفراژ چک در خاورميانه؛ دستگاهي که با آن چک‌ها را رمزدار مي‌کنند! 15 سال پيش آقاي رضوي امتياز کارخانه را از دانمارک خريده و آورده اين‌جا. باز هم همان داستان تکراري؛ از نيجريه و لبنان و باقي کشورها سفارش دارند، ولي از ايران نه! ايراني‌ها جنس‌هاي خارجي مي‌خرند!

سالن بعدي مخصوص ساخت پروژکتورها بود؛ سالني که از باقي اتاق‌هاي مجموعه تميزتر بود و آقاي رضوي دليلش را دقت و ظرافت ساخت پروژکتور‌ها مي‌دانست. دوباره سالني ديگر و محصولي ديگر. کانکتور و ميکروفون‌هاي بي‌سيم. آقاي رضوي مي‌گويد: «همه اين‌ها تجهيزاتي است که در صدا و سيما کاربرد دارد. و مي‌توانند به جاي خريد خارجي از داخل بخرند.

از سوله مي‌زنيم بيرون و راه مي‌افتيم سمت ساختمان دفتر که چند قدمي با آن فاصله دارد. اين‌جا هم چند طبقه است و در هر طبقه اتاق و سالن تجهيزات سينمايي مي‌سازند. استوديويي که براي امتحان ميز صدا و پروژکتورهاست و اتاقي که مهندس ناظمي دارد در آن‌جا کار مي‌کند. خيلي از وسايلي که در کارخانه بعثت توليد مي‌شوند، از زير دست مهندس ناظمي گذشته است. حالا هم دارد روي صندلي متحرک فيلم‌برداري کار مي‌کند؛ صندلي‌اي که بتوان دوربين را رويش گذاشت و سرعت و مسير حرکتش را تنظيم کرد. آقاي رضوي مي‌گفت در نمايشگاه سينکس پارسال وقتي عوامل فيلم «چ» اين دستگاه را ديدند، حسرت خوردند چرا زودتر با کارخانه بعثت آشنا نشدند.

امان از نظام آموزشی!

معاون شرکت بعثت، مهندس صادقي دانش‌آموخته آمريکاست، هنوز ته‌لهجه انگليسي دارد و خوب حرف مي‌زند. از شيوه آموزش در کشور و مقايسه‌اش با آمريکا مي‌پرسم. مي‌گويد: «من دبيرستان و دانشگاه را در آمريکا بودم. نظام آموزشي آمريکا و احتمالا اروپا، از نظام آموزشي ما بسيار کاربردي‌تر است. آن‌ها روي کار گروهي تمرکز دارند. اخيرا ديدم حرکاتي در مدارس ما انجام گرفته در راستاي اين کار. ولي هنوز در بر همان پاشنه مي‌چرخد؛ نظام آموزشي‌اي که مبتني بر رقابت شديد، انزواي دانش‌آموز و حفظيات است و اين‌که موقع امتحان روي برگه‌ات را بپوشاني تا کسي نبيند. آمريکا اين‌طور نيست. در گروه‌هاي چهار و پنج نفره امتحان مي‌دهند. هدف آموزش صرف نيست، هدف توانايي برقراري ارتباط با ديگران است. اين مختص دبيرستان هم نبود، از دبستان اين روند را طي مي‌کردند. چون به اين نتيجه رسيدند که راه‌اندازي کسب‌وکار و فعاليت صنعتي، نياز به توانايي برقراري ارتباط دارد. در ايران ما حتي نمي‌توانيم با هم حرف بزنيم. مي‌بينيد مثلا 10 دانشجو فارغ‌التحصيل مي‌شوند و شرکت مي‌زنند. همان‌ها بعد از مدتي تبديل مي‌شوند به سه گروه و براي همديگر کارشکني مي‌کنند. دو برادر نمي‌توانند با هم کار کنند. ولي در آمريکا شرکت‌هايي وجود دارد با 200 هزار پرسنل. آن‌ها فهميده‌اند که براي سر پا ماندن شرکتي با اين تعداد کارمند، نياز است که بتوانند با هم حرف بزنند و کار کنند. اگر علل عدم پيشرفت کشورمان را کالبدشکافي کنيم، به همين فاکتورهاي ساده مي‌رسيم؛ عدم برقراري ارتباط با ديگران. ما در کارخانه بعثت واحد نرم‌افزار داشتيم. من مي‌ديدم دانشجوياني که از بهترين دانشگاه‌هاي کشور فارغ‌التحصيل شده بودند، متاسفانه سر مسائل الکي، مثلا سر ناهار و غذا، با هم جر و بحث داشتند و قهر مي‌کردند.»

نگاهم مي‌چرخد سمت ساعت، نزديکي‌هاي يک است. چهار ساعتي مهمان آقاي رضوي و کارخانه بعثت بوديم. هم‌زمان با ما عده‌اي هم آمده بودند براي تهيه مستند از کارخانه آقاي رضوي. بنا داشتند مستند را بفرستند براي مقامات دولتي و مسئولان نظام.

دست مي‌دهيم و راه مي‌افتيم سمت در خروج. در راه از آقاي رضوي مي‌پرسم تا کي قرار است وضع موجود را تحمل کند. سري تکان مي‌دهد و مي‌گويد ديگر تواني برايش نمانده، اگر امسال هم روال اين‌طور باشد، ادامه نمي‌دهد. از بچه‌هايش مي‌گويد که هيچ‌کدام علاقه‌اي به کار پدرشان ندارند. خودش هم چند وقتي است سرش را با گل و گياه گرم مي‌کند. رسيده‌ايم جلوي در. تکنسين‌ها هنوز در حياط مشغول کار روي کرين 12 متري‌اند. حرف‌ها در ذهنم بالا و پايين مي‌ر‌ود؛ ذهنم پرت مي‌شود بين صفحات کتاب تاريخ؛ آن‌جا که عباس ميرزا، وليعهد فتحعلي شاه خسته از جنگ با روس‌ها و عقب‌ماندگي کشورش رو مي‌کند به موسيو ژوبر، فرستاده ويژه ناپلئون و مي‌گويد: «نمي‌دانم اين قدرتي كه شما اروپاييان را بر ما مسلط كرده چيست که موجب ضعف ما و ترقي شما مي‌شود. شما در قشون جنگيدن و فتح كردن و به كار بردن تمام قواي عقليه متبحريد و حال آن‌كه ما در جهل غوطه‌وريم و به‌ندرت آتيه را در نظر مي‌گيريم. مگر جمعيت و حاصل‌خيزي و ثروت مشرق‌زمين از اروپا كمتر است؟ يا آفتاب كه پيش از رسيدن شما به ما مي‌تابد، تاثيرات مفيدش بر سر ما كمتر از سر شماست؟ يا خدايي كه مراحمش بر جميع ذرات عالم يكسان است، خواسته‌ شما را بر ما برتري مي‌دهد؟ گمان نمي‌كنم. اجنبي حرف بزن. بگو من چه بايد بكنم كه ايرانيان را هوشيار نمايم؟»

منبع: مجله سرآمد

کلمات کلیدی
//isti.ir/ZdH9